کلبه وحشت قسمت 1

قراره بود آنروز حدودا ساعت نه با دوستام  برای یه تفریح بیرون برم  و در حال اماده شدن بودم در نزدیکی ساعت نه دوستم علی دنبالم اومد تا با هم بیرون بریم و به دوستامون برسیم  با او همراه

شدم  چند دقیقه بعد به دشتی رسیدیم و فرش را پهن کردیم و اماده خوردن شام شدیم اماده ششدیم از قضا حسن اب نیورده بود و تقسیم شدیم تا دنبال اب برویم من و علی به سمت تپه ی

نسبتا بلند نزدیکمان رفتیم از تپه بالا رفتیم از دور روشنایی را دیدیم و به سمت ان رفتیم  در بین راه زوزه های گرگ مو را بر تن من سیخ میکرد  بالاخره به ان روشنایی رسیدیم  انجا کلبه ای کوچک و

چوبی بود و از  دودکش ان دود خارج میشد فهمیدیم کسی در انجا زندگی میکند من جلو رفتم و در زدم  هنگام در زدن صدای بلندی در خانه منعکس میشد هر چه صبر کردم کسی در را باز نکرد

علی جلو امد و گفت کنار وایسا و با لگد به در کوفت تا ان را باز کند چند بار این حرکت را تکرار کرد ولی هیچ اتفاقی نیفتاد از خسته و تشنه بودم در کناری نشستم و علی هم کنارم امد و گفت بیا

برویم شاید دوستامون اب پیدا کرده باشن فوقش بر میگردیم و اب میاوریم  چقد مگه باید منتظر موند معلومه کسی اونجا ... حرفش تمام نشده بود که در با صدای غیژ مانندی ارام باز شد هر دویمان

با تعجب به در خیره شدیم گفتم علی بیا داخل حتما باد درو باز کرده  و وارد انجا شدیم علی اصرار داشت وارد نشویم ولی بالاخره با حرفهایم راضی اش کرده بودم  به سمت نور حرکت کردیم که  ن

اگهان در محکم بسته شد و نور خاموش شد کمی ترسیده بودم ولی اعتقتدی به  جن و روح نداشتم با تعجب گفتم علی موافقی برگردیم ولی هیچ کس جواب نداد  ...

 

این داستان ادامه دارد...


نظرات شما عزیزان:

s.r.amanat
ساعت11:37---2 دی 1393
سلام خیلی خوب بود. ادامه بده!!

amir arsalan
ساعت18:38---10 آبان 1393
سلامم
خوب بود موفق باشی
پاسخ:ممنون نظرات شما باعث روحیه گرفتن من میشود


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : دو شنبه 5 آبان 1393برچسب:, | 16:14 | نویسنده : محمد | [ ]