کلبه وحشت قسمت 2

علی در انجا نبود هیچ اثری از او نبود با عجله به طرف در دویدم  چند بار محکم به در کوبیدم  ولی در قفل شده بود من در انجا اسیر شده بودم  نمیدانستم چیکار باید کنم  که ناگهان نوری مانند نور

شعله اتش مرا به طرف خود کشاند آن خانه از بیرون به نظر خیلی کوچک بود ولی داخل آن مانند یک قصر متروکه بزرگ بود همان طور که به طرف روشنایی میرفتم احساس کردم کسی پایم را

گرفت ترس شدیدی وجودم را گرفت فکر کردم  دیگر زندگی ام تمام شده به پاهایم نگاه کردم  ولی تنها پایم به تکه ای پارچه گیر کرده بود دوباره راه افتادم نور از اتاقی میامد که در اخر راهرویی قرار

داشت  از راهرو عبور کردم به در اتاق رسیدم  در را باز کردم  در اتاق هفت ایینه بزرگ دور شعله اتیشی قرار داشتند با احتیاط قدم بر میداشتم  به کنار اتش رفتم و به ایینه ای خیره شدم  دیدم

یک نفر از  پشتم ایستاده موهای به هم ریخته داشت و چشمانی سرخ  قیافه اش ترسناک نبود البته کمی ترسناک شده بود به خاطر چشمان سرخش ولی در کل ادم را در وضعیت عادی

نمیترساند ولی وضعیت من عادی نبود ترسیدم خشکم زده بود داشت دستش را به طرف شانه ام  میاورد برگشتم و پشتم را نگاه کردم ولی کسی نبود ناگهان صدای مهیبی توجه مرا به خود

جلب کرد اینه ای که به ان خیره شده بودم  افتاد ه بود و شکسته بود چند ثانیه بعد دیگر اینه ها هم افتادند و در اخر اتش نیز خاموش شد...

 

این داستان ادامه دارد


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : سه شنبه 6 آبان 1393برچسب:, | 15:28 | نویسنده : محمد | [ ]