کلبه وحشت قسمت 5

فکر کردم زمانی که از بلندی افتادم مردم به اطرافم نگاه کردم به اطرافم نگاه میکردم با در همین لحظات صدایی مرا به طرف خود کشاند مانند صدای نی زدن بود 

غیر خوداگاه به طرفش رفتم صدا از قصری در ارتافات ان شهر قرا داشت نمیخواستم به انجا بروم ولی دیگر راهی نداشتم از میان مردم رد شدم و خود را به قلعه

رساندم در قلعه باز بود ولی هیچ کس در آن نبود هر لحظه به صدا نزدیک تر میشدم تا به تالاری بزرگ رسیدم  چند ستون بلند با نقش های عجیب اطرافم بودند

به اطرافم نگاه میکردم که صدایی گفت خوش اومدی صدا تقرایا مانند صدای مردی جوان بود ادامه داد منتظرت بودیم چرا اینقدر دیر امدی باید سریع حاضر شوی

خیلی کار داریم گفتم منمن کنان گفتم چرا حاضر شوم اینجا کجاست ... حرفم را قطع کرد و گفت بیا تا برایت توضیح دهم بعد دری روبرویم بازشد گفت چرا

معطلی بیا آهسته آهسته قدم بر میداشتم وقتی خواستم وارد شوم خیلی صبر کردم ولی در اخر نفس عمیقی کشیدم و زیر لب گفتم خدایاخودت کمکم کم و

وارد شدم یکنفر روی تختی نشسته بودماری دور گردنش بود جامی در دست داشت که درونش مایه ای قرمز بود مردی کوتاه قد سوی او تعضیم کرده بود و

سینی در دست داشت لیوان را سر کشید و لیوان را دخخل سینی گذاشت و خدمتکار بی انکه سرش را بالا بیاورد از انجا رفتگفت بیا بنشین صندلی روبرویش

بود نشستم و به آن مرد جوان خیره شدم هیکل قوی داشت موهای طلایی شلالی داشت موهایش بلند بود تانیمه های کمرش بود چشمانش هم سرخ بود

قیافه ی مهربانی داشت ادامه داد میبینم نگرانی ما هم مثل شما هستیم  نمیخواهیم به تو اسیب برسانیم ما واقعا به کمکت نیاز داریم ...

 

این داستان ادامه دارد


نظرات شما عزیزان:

necro ninja
ساعت0:25---27 آبان 1393
سلام افرین خوبه وبلاگت فردا تو مدرسه باید چیز مهمی بهت بگم

parastoo
ساعت16:14---11 آبان 1393
قشنگ بود داستانت موفق باشی

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : یک شنبه 11 آبان 1393برچسب:, | 15:20 | نویسنده : محمد | [ ]