کلبه وحشت قسمت 7

گفتم صبر کن ینی چی من هنوز سوال دارم پدر و مادرم کین چرا من قدرتم بیش تر از بقیست چرا .. حرفم رو قطع کرد و گفت الان وقت سوال پرسیدن نیست

استاد نایت قدرتاتو تقویت میکنه گفتم من هنوز اماده نیستم خسته ام گیج شدم باید صبر کنی گفت دیگه حرف زدن بسه نگهبانان بیاید این را به نزد استاد نایت

ببرین دو  مرد با لباس قرمز بلند که انتهایش به زمین کشیده میشد و استین هایش اویزان بود امدند روی صورتشان را با پارچه ای قرمز پوشانده بودند و کلاهی

حصیری روی سر داشتند نزدیک امدند من چاره ای جز تسلیم شدن یا فرار کردن نداشتم و با خودم کلنجار میرفتم تا ببینم کدام را انتخاب کنم بالاخره تصمیم به

فرار گرفتم با حداکثر سرعت دویدم تا از در بیرون برم ولی ان دو مرد زیر لب چیزی زمزمه کردن که مانند صدای نفس کشیدن عمیق بود ناگهان تمام در و پنجره ها

بسته شدن و اتاق در تاریکی فرو رفت هیچ چیز رو نمیدیدم در همین حال احساس  کردم طنابی دست و پایم را گرفت و کسی انگشت دستش را روی پیشانیم

گذاشت انگشتش مثل مردگان سرد بود و بعد از این کارش بیهوش شدم .

 

 

این داستان ادامه دارد ...


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : دو شنبه 1 دی 1393برچسب:, | 16:23 | نویسنده : محمد | [ ]